بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است

بسم رب الشهدا و الصدیقین

دلم برای یک نفر تنگ است . . .

نمی دانم کجاست. . .

نمی دانم چه می کند. . .

حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم. . .

رنگ موهایش را نمی دانم. . .

لبخندش را هم. . .

فقط میدانم که باید باشد و نیست. . .

آخرین نظرات

بلــــــند شو

چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۰۰ ق.ظ

بلــــــند شو

اگر مانع اش نمی‌شدیم صبح را به ظهر، ظهر را به شب و شب را در رختخواب به صبح می‌رساند. خیلی بی‌حال بود، چشمت که به او می‌افتاد بی‌اختیار خمیازه می‌کشیدی،‌ و احساس خستگی و رنجوری به تو دست می‌داد، و دلت می‌خواست فقط بخوانی، ولی در آن فضا جای خلوت و خالی از سکنه‌ای پیدا نمی‌شد تا در خواب ناز فرو بروی، بچه‌ها بلایی بر سر فرد خواب آلوده می‌آورند، که اگر هم می‌خوابید، بدون شک یکسره خواب بد می‌دید و مرتب، هراسناک از خواب می‌پرید، چشمش که گرم می‌شد، «طغای» دسته بالای سرش می‌آمد و صدا می‌زد: ببین! ببین! و شانه‌هایش را آن‌قدر تکان می‌داد تا بیدار شود، بعد می‌گفت: «بلند شو! یک کمی استراحت کن، دوباره بخواب پسرم! حالا ساعت چند بود؟ یازده صبح! و یا این‌که می‌گفت: «پاشو، پاشو! و بنده خدا از جا می‌پرید که «چیه، چیه؟» و او با بی‌خیالی و خونسردی می‌گفت: «هیچی! برادر فلانی می‌خواست بیدارت کند، گفتم ولش کن گناه داره، تازه خوابیده!».

منبع :کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)


۹۲/۰۲/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی