بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است

بسم رب الشهدا و الصدیقین

دلم برای یک نفر تنگ است . . .

نمی دانم کجاست. . .

نمی دانم چه می کند. . .

حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم. . .

رنگ موهایش را نمی دانم. . .

لبخندش را هم. . .

فقط میدانم که باید باشد و نیست. . .

آخرین نظرات

۱۹ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

دو تا بچه بسیجی ، غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های می خندیدند.

گفتم : «این کیه؟»

گفتند : «عراقی»

گفتم: «چطوری اسیرش کردید ؟»   می خندیدند !!!

گفتند:«از شب عملیات پنهان شده بود ، تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی های خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود. پول داده بود ، این طوری لو رفت » و هنوز می خندیدند.

منبع:کتاب فرهنگ جبهه

۳ ۱۲ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۰
افسران - من یک پسر مذهبی هستم
من یک پسر مذهبی هستم …
من حق دارم ایام فاطمیه پیرهن مشکی تنم کنم (حتی تابستون) و کسی حق ندارد به من بگوید تو همش در غم و ماتم به سر می بری!
من حق دارم محرم که می شود زنگ تلفن همراه خودم را مداحی بگذارم و کسی حق ندارد به من بگوید تو انسان افسرده ای هستی!
من حق دارم عکس شهید را به عنوان پس زمینه گوشی ام انتخاب کنم و کسی حق ندارد با دیدن عکس شهید به من پوزخند بزند!
من حق دارم به جای سینما رفتن شبهای جمعه برم گلزار شهدا و کسی حق ندارد به تمسخر بگوید که شماها را فقط باید در قبرستان!!! پیدا کرد!
من حق دارم که دوست نداشته باشم اسم بازیگرهای هالیوودی و فوتبالیست ها ی خارجی را بدانم و کسی حق ندارند من را انسان عقب افتاده ای بداند!
من حق دارم هر کجا عکس رهبرم را دیدم به او ابراز ارادت کنم و اشکهایم جاری بشود به خاطر مظلومیت های آقا و کسی حق ندارد چپ چپ به من نگاه کند!
من حق دارم توی خط واحد بجای گوش دادن اندی و ….، مداحی حاج منصور گوش بدم و حق دارم وقتی راه میرم بجای اینکه زل بزنم تو صورت دخترایه مردم سرم پایین باشه و کسی حق ندارد به من بگوید ”چقدر املی“!
من یک پسر مذهبی هستم …
من معنای لذت بردن از زندگی را می دانم…
من معنای شادی و خنده را می دانم…
من انسان غمگین و افسره ای نیستم…
من از زندگی به شیوه خودم لذت می برم…
من یک پسر مذهبی هستم و باور کنید که من هم حق زندگی دارم!
۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۵:۵۴
افسران - چرا تسبـیحِ مادر توی دستِ تو...
حالا که آمدی، چند کلمه‌ای برایم حرف بزن؛ از خودت، از کار و بارت؛ از روزگارت...
هنوز توی مزرعه کار می‌کنی؟
هنوز وقت سحـر، اذان می‌گویی توی روستا؟
هنوز کاشی‌کاریِ سردرِ خانه فرو نریخته؟ همان که رویش نوشته بود" اُفَوِّضُ أَمری إِلَی اللهِ إِنَّ اللهَ بَصِیرٌ بِالعِبادِ"
پیر شده‌ای پدر... پیشانی‌ات چین افتاده... پوست دستت کشیده شده... سوی چشم‌هایت کم شده...
چه خبر از هم‌سایه‌ها؟
به تو و مادر سر می‌زنند؟
گفتم مـــادر؛ حالش چه‌طور است؟
راستی پدر، چرا تنها آمده‌ای؟
پس مـــادر...
چرا تسبـیحِ مادر توی دستِ تو...
۳ ۰۹ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۰

از خوشگذرونه پرسیدن :

دوکوهه کجاست ؟

گفت : ما بین دوتا کوه میریم اسکی به اونجا میگیم دوکوهه !!!!

از پشت کوهیه پرسیدن :

گفت :ما تابستون پشت یه کوهیم ، زمستون پشت یه کوه به این جاباجایی میگیم : دوکوهه !!!!

اما...........

یه دوکوهه هم هست خیلی باصفاست...........باید بری جنوب ایران...........

از خوشگذرونه پرسیدن :

عشق چیه ؟

گفت : عشق این هفته رو سر جردن سوار کردم  !!!!

پشت کوهیه گفت :

عشق من ، دختر مَش مَمَدِ !!!!

اما...........

یه عشق هم هست که زن و بچت بسپاری دست خدا ، خودت بری رو مین...........

از خوشگذرونه پرسیدن :

درد چیه ؟

گفت : یه بار زنبور نیشم زد ، خیلی درد داشت !!!!

پشت کوهیه گفت :

یه بار یه سنگ افتاد روپام درد داشت !!!!

اما...........

یه دردم هست ، که بابات شهید بشه ، تو درس بخونی بری دانشگاه ،

بهت بگن دانشجوی سهمیه ای...........

 

شاید...........

۳ ۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۴:۰۱
افسران - این بیرق علمداره...
وقتی دیدم در سوریه می جنگی گریه ام گرفت نه برای تو برای خودم...
که فقط حرف می زنم ولی عمل نه...
راستش زیاد از مداحی هایت خوشم نمیاد ولی امروز از خودت خیلی خوشم اومد...
تو هر جوری بود خودت را به کربلای زمان رساندی و من ماندم...
می دانم وقتی می جنگی در دلت داری روضه می خوانی...
آتش زدن خیمه ها...
روضه ی حضرت عباس...
واقعا عباس های زمان شمایید...
خوش به سعادتتان...
۲ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۰

افسران - بگذار این سالهای حرام بگذرد.../

حکایت پرچم سرخ حرم امام حسین این است :
در قبایل عرب همواره جنگ بود , اما مکه "" زمین حرام "" بود و رجب ,ذی القعده , ذی الحجه و محرم , "" زمان حرام "" , یعنی که در آن جنگ حرام است . دو قبیله که با هم می جنگیدند , تا وارد ماه حرام می شدند , جنگ را موقتا تعطیل می کردند , اما برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست , ماه حرام رسیده است و چون بگذرد جنگ ادامه خواهد یافت , سنت بود که بر قبه خیمه ی فرمانده قبیله , پرچم سرخی بر می افراشتند تا دوستان , دشمنان و مردم بدانند که : جنگ پایان نیافته است . آنها که به کربلا می روند می بینند که جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر صحنه ی جنگ , آرامش مرگ سایه افکنده است . اما می بینند که بر قبه ی آرامگاه حسین , پرچم سرخی در اهتزاز است . """" بگذار این سالهای حرام بگذرد """" !
 
دکتر علی شریعتی _ کتاب حسین وارث آدم _ صفحات 49 و 50
۲ ۰۵ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۰

افسران - دلتنگی...!

دلتنگ که بشوی ..

دیگر شده ای ..

دیگر نمیشود کاریش کرد ..

هر چه که خودت را به آن را هم بزنی میبینی ..

انگاری نمیشود ...که نمیشود ..

دلت تنگ شده است .

.بد هم تنگ شده است ......

هی به خودت میگی ..

بابا ....بی خیال .....بذار به زندگیمون برسیم .....

بذار دنبال بدبختی هامون باشیم

....اما ....

دلت که تنگ بشه ..دیگه شده ...

یادت میافته ...

یه زمانهایی برای { گلزار شهداء } بال بال میزدی ...

۲ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۰
۵ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۲۹

افسران - دلــم . . .

دلــم . . .

نــه هــوای ِ گنـبـد ِ طلـایـی تــان را نـه هـــوای صـحـن و رواق هــای تــان را

نـه هــوای مـسجـد ِ گـوهــر شـادتــان را نـه هــوای ِ نـقــاره خـانـه تــان را
کـه هــوای خــود ِِخــودتـان را کـرده اسـت …

آنـجـا ، کـه بـگـویـم :

” الـسلـامُ عَـلَیـکَ یــا عَلـیَّ بـنَ مـوسـی ، اَیُّـهَـا الـرّضــا “

و شـمـا ، بـشنـویـد و جـوابـم را بـدهـیـد !!

کـه : اَنــتـَــ تـَسمَـعُ کَلـامــی ، وَ تــرّدُ سَلـامـی …

اُطـلُبنــی …

۵ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۰