هیس... بسیجی ها فریاد نمی زنند!
چند روز پیش همراه چندتا از دوستای عزیزم برای دیدن فیلم "هیس... دخترها فریاد نمی زنند!" به سینما رفتیم...
اون روز قبل از این که از خونه بیرون برم به مغزم خطور کرده بود که عکس دکتر جلیلی رو از روی صفحه ی گوشیم بردارم تا در یک اقدام "محافظه کارانه" مانع بروز "تنشی" دوباره بین جمع دوستانه مون بشم!
اما به هر حال یادم رفت که این کار رو بکنم و عکس، همونی که بود، موند...
رفتم به محل قرارمون و بعد از سلام و احوال پرسی با هم وارد سینما شدیم...
همین که نشستیم رو صندلی هامون، دوستم گفت: من یه گوشی جدید خریدم!.. من هم با ذوق گفتم: چه جالب، من هم همینطور! و دستم رو بردم تو کیفم که گوشیم رو دربیارم و بهش نشون بدم که یهو یادم اومد که... تصویر زمینه ام همون عکس احتمالا" "تنش زا"(!) هستش...
اما همین که گوشیم رو درمیاوردم، ناگهان...
مادر عزیزم بهم زنگ زدن...
و من تازه یادم اومد که صدای زنگ گوشیم...
این نوحه ی استاد آهنگرانه :
یا حسین...
یا حسین بر جبین ها بسته...
در تکاپو چو موج دریا...
تازه شد نهضت عاشورا...
آهنگران با همون شور و خروش همیشگیش...
و این گونه بود که خدای "حکیم" پاسخی "دندان شکن" در جهت مقابله با خودسانسوری یک بسیجی به من داد و به قول دکتر جلیلی "یک تو دهنی بزرگ(!)" نثار این بنده ی تا حدودی "محافظه کارش" کرد!
دور و بری هامون تو سینما زیر لب میخندیدن... ولی من ته دلم یه حس خیلی خوبی داشتم که وسیله ای شده بودم تا توی محیطی که تا به حال به کرّات توش رینگتون های آن چنانی خواننده های خارجی رو شنیده بودم، صدای "بلبل خمینی" به گوش همه برسه...
پی نوشت: چند روز بعد از اون روز، این فکر به ذهنم رسید که اسم این اتفاق رو برای خودم بذارم:
"هیس... بسیجی ها فریاد نمی زنند!"...
تا این کنایه ی تلخی باشه تو زندگیم که همیشه یادم بمونه...
اتفاقا":
{{بسیجی ها "به موقع" باید باورهاشون رو "فریاد" بزنند...}}
برگرفته از:یکی از دوستان جنگ نرم