روزی،روزگـاری..!
روزی روزگـاری..! بمـب بود..مـوشک و ویرانی هـم بـود..!
و کسی کـه از مال و جان و فـرزندش میگذشت.. بود و نبـود اینـها را قـحطی نمیدانست..؟
جـیره بندی روغـن..بـرنـج.. صـف هـای طـولانی در نـیمـه شب سرد بـرای 20 لـیتر نـفت.. کسـی از قحطی دم نمـیزد..!
کسی از قحطی صحبـت نمیکرد وقـتی کـه.. وانت ها برای جمع آوری کمک های مردمی به جبهه ها وارد کوچه ها میشدند و بسته هـای مواد غـذایی..پـتو و لـباس از تمـام خـانه ها سرازیـر میشد..!
. . .چـه روزگـاری بـود کـه.. دره خـونـه همیشه بـاز بـود مهـمانی ها دلیـل و برهـان نمیخواست..! غـذاها سـاده و خانـگی بـود و بویـش نیـاز بـه هـود نداشـت..! و اگـر مـهمان ناخـوانـده میامـد کـمی آب خـورشـت رو زیـاد میکردند..!
روزگـاری آدمـا دلشـان درد نـداشت..! آدمـای که شبـا موقـع خـواب میگـن خـدایـا.. دادی شـکر..نـدادی بـازهـم شــکر..!
. . . ولــی ایـن روزها...! روزگـار عـجیـبی شـده..! از شـنیدن کلمه قـحطی بـه لـرزه افتـاده و بـه سوی بـازار هجـوم میبریم که.. مبـادا تی شـرت مـورد عـلاقه مـان گـیرمـان نیـاید..! مبــادا زیتـون مدیتـرانه ای نایــاب شود.! حتی آدامـس ریلـکس و نوشـابه کـوکا کــولا...!
مبــادا..! فــریــزرمـان از مـرغ درجـه یـک خــالی شــود..!