
آنقدر دولا دولا دویدند ، تا ما بتوانیم راست راست راه برویم

انفجار خمپاره زمین زیر پامونو به لرزه انداخته بود و همه ما از ترس رفته بودیم ته سنگر تا از ترکش و خمپاره در امان باشیم. اما حسین که حدوداً پانزده ساله بود داشت پوتیناشو در میاورد.
زل زدم بهش که تو این وضعیت که میخوایم راه بیافتیم برا عملیات این چه کاریه که داره انجام میده!!! آستیناش رو بالا زد و جلو سنگر با آب قمقمه وضو گرفت صورت نورانیش مثل یه تیکه بلور زیر نور منورها میدرخشید.
تو اون اوضاع سخت و نفس گیر جلوی در سنگر وایستاد برا نماز، مسئول تیم با عصبانیت گفت: حسین این چه کاریه؟ الان ترکش میخوری... حسین با آرامش خاصی گفت:" شما مسئول مایی ولی اجازه بده این نماز آخرمو قشنگ بخونم!" همه نماز قشنگ حسین رو شب کربلای پنج دیدیم و اما دیگر حسین را تا به امروز کسی ندید.
شهید مفقود الجسد حسین سپهر
اروند میتواند به خزر بریزد
و خزر میتواند به سواحل بوشهر بکوبد
برف اردبیل میتواند در بندرعباس ببارد
و شرجی بندر عباس میتواند عرق یزدیها را در بیاورد
خرمای بم میتواند در منجیل بپزد
و باد منجیل میتواند منارهای اصفهان را بجنباند
باران رشت میتوان بر زابل بریزد
و شنهای زابل میتواند تهران را مدفون کند...
...
من اما مقصدی جز تو نمیتوانم داشته باشم
و فقط مشهد میتواند در پایان این پرواز بیپایان نشسته باشد ...

از کمیته تفحص مفقودین با منزل شهید تماس گرفتند
خانمی گوشی را برداشت.
مثل همه ... موارد قبلی با اشتیاق گفتند که بعد از بیست و چندسال انتظار،
پیکر شهید پیدا شده و تا آخر هفته آن را تحویلشان می دهند.
برخلاف تمام موارد قبلی ،آن طرف خط،خانم فقط یک جمله گفت :
حالا نه.می شود پیکر شهید را هفته آینده بیاورید.؟ . . .


چشمانت را بستی که شرمنده ات نشویم ما...
چشمانت را بستی روی همه گناهان ما...
روی همه ی خطاهای ما
روی جریان های انحرافی
ما هم همین کار را کردیم
چشممان را بستیم روی خون های شهدا...
تنها کارمان،شد کوچه به نامتان زدن...
میدان را به اسمتان گذاشتن...
این شد تمام سهم شما از جنگ...
سهمیه ای هم اگر ماند،شد داغ دل فرزندانتان....
خون شما را بعدا خون دل کردند به سید علی....
خوشا به حالت
بسیجی شدی
بسیجی ماندی
بسیجی زنده شدی...
پ.ن:و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...

خدایا
مرا بکش
می خواهم
زندگی کنم!
کشته های خدا
را شهید صدا زدند و
ما بقی را
میت!
" التماس دعا از همگی....."

داستانی بسیار زیبا از رفتار محبت آمیز امام خامنه ای با خانواده یک شهید ارمنی واقعا خواندنی است.