


بسم رب الشهدا
مدتی است که دیگر قلمم را به کار نگرفته ام.
مدتی است که دیگر قلمم مرا یاری نمی کند.
مدتی است که دیگر من قلمم را یاری نمی کنم.
زمانی طولانیست که قصد دارم از شهدا بنویسم ولی نشد. نه اینکه نخواهم، بلکه نشد.
فکر سیاه، دل سیاه، دست سیاه و قلم سیاه ...
این ها چیزی بودند که مانع من بودند.
پیش خود گفتم تا دلم را روشن نکردم ننویسم ولی فایده ای نکرد.
تصمیم گرفتم بنویسم تا دلم روشن گردد، اگر که لایق باشم.
پس بسم الله
مینویسم تا دلم روشن بشه !
آی شهدا شما در قنوتهای ساده تان چه گفتید که آسمانی شدید ؟
آی شهدا نگذارید مسیرتون دست نامردا و نا اهلا بیفته ؟

گردان پشت میدون مین زمینگیر شد
چند نفر رفتن معبر باز کنن
14ساله بود
چند قدم دوید سمت میدان ... یکدفعه ایستاد!!
همه فکر کردند ترسیده!!!
یکی گفت: خب ! طفلک همش 14 سالشه!!!
پوتین هاشو داد به بچه ها و گفت: "تازه از گردان گرفتم ، حیفه! بیت الماله!"
و پا برهنه رفت...

شاید هر کسی در طول عمرش غذاهای ویژه زیادی را در مکانهای خاصی خورده باشد. غذاهایی که تا سالها و یا تا آخر زندگی طعم آن زیر دندان آدم میماند و با یاد آوری خاطرهاش لحظات شیرینی زنده میشود. ممکن است این مکانها در یک رستوران بسیار شیک بالای شهری باشد و یا در دورترین روستای کشور. شاید این غذا بره کباب شده باشد یا نان و پنیری ساده. چیزی که در این لحظات محوریت خاطرات را به عهده خواهد داشت لذت بردن در آن دقایق است.
هشت سال جنگ تحمیلی و حضور در میدان نبرد برهه ای از زندگی بسیاری از افراد است که هیچگاه آن روزها را فراموش نمیکنند. خاطرات تلخ و شیرینی که در تاریخ خواهد ماند. اما وقتی از این آدمها میخواهی یک ویژگی خاص از آن دوران بیان کنند اغراق نیست اگر بگوییم همه به صفا و صمیمیتش اشاره میکنند.
عکسی که مشاهده خواهید کرد رزمنده ای است در حال درست کردن یک املت ساده برای همرزمانش. ما که این رزمنده را نمیشناسیم ولی بی شک اگر او نیز این عکس را ببیند مزه این غذا برایش دوباره زنده خواهد شد

وزن : کمی بیشتر از پَر
سن : نصف سن من
ایمان : هزار برابر من
اخلاص : تا خود خدا
تقوا : بیشتر از فرشتگان
و بندگان مخلص خدا اینگونه اند..
خوش به سعادتتون ............
دست ما رو هم بگیرید .............

این عکس در نخستین سال های دفاع مقدس، گرفته شده است. دو رزمنده در حال انتقال یک دبه آب با کمک سلاح خود می باشند. مشخصات تصویر، به خوبی از حال و هوای آن روزها حکایت می کند: کمبود امکانات انفرادی (هیچ کدام پوتین به پا ندارند) و حتی مایحتاج اجتماعی که آنان را وادار کرده است در گرمای خوزستان، شخصا اقدام به انتقال یک ظرف آب به محل اسقرار خود نمایند. نمی دانیم این آب قرار است برای چه نیازی استفاده شود. برای نوشیدن، یا برای شستشو. چند نفر قرار است به صورت جیره بندی از این آب استفاده نمایند و ...هر چه باشد، این آب قطعا از پاکیزه ترین نوشیدنی های جهان خاکی است. آبی که مجاهدان فی سبیل الله، برای تهیه و نقل و انتقال آن عرق ریخته اند. حقا که چنین آبی نوشیدن دارد.

ای دل نگران که چشم هایت بر در
شرمنده که امروز به یادت کمتر
جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلوم ترین عاشق دنیا ! مادر!
عکس شهید داوود حق وردیان در آغوش مادر بزرگوارش

عکسی که می بینید، در جریان یک آیین اعزام داوطلبان بسیجی به جبهه های نبرد گرفته شده و به گونه ای هنرمندانه، سه گونه وداع را در خود جای داده است
به گزارش جهان نیوز، سخت ترین وداع ها در سال های دفاع مقدس، وداع بسیجیان متاهل با همسران و فرزندانشان بود. مرد یک خانه می رفت که شاید بازنگردد و زن و فرزندانی که تنها تکیه گاهشان در زندگی را بدرقه می کردند، در جدالی میان احساسات خود و اعتقاداتشان، توان خود را به کار می بستند که او را مکدر و خونین دل به هجرت مجاهدانه اش راهی نسازند. و چه سخت بود این جدال.
عکسی که می بینید، در جریان یک آیین اعزام داوطلبان بسیجی به جبهه های نبرد گرفته شده و به گونه ای هنرمندانه، سه گونه وداع را در خود جای داده است: پدری با فرزند جوانش، مردی با همسرش و مادری با فرزندش خداحافظی می کنند. در این میان، چهره اندیشناکِ مردی که همسرش را در پیش رو دارد، بیشتر جلب نظر می کند. بانوی خانه سخنانی می گوید که مردش را سخت به اندیشه وا داشته است. کاری است که تنها به یدِ مردانه او محقق خواهد شد اما جبهه ای دیگر و مجالی دیگر او را می طلبد و...
چه سخت بود وداع مردانِ جنگ با همسر و فرزندانشان.

عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است.
عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت.
عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم..
سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..امام(ره) گریه اش گرفته بود..
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت:
چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم..
همین..