از تن گذشتیم از جان گذشتیم از حق ولی نه
سلطه ستیزی مین بود و میدان بر ما گلوله پایان ندارد
گویی که ظالم سرگرم خویش است در ما خبر از ایمان ندارد
هربار دشمن جنگ آوری کرد کارون و اروند زنجیر می شد
سنگر به سنگر همبستگیمان برنده مثل شمشیر می شد
سکوی پرتاب سوی شهادت روی دو کوه دلباز می شد
فتح المبین و والفجر رانک با رمز زهرا آغاز می شد
وقتی هویزه دربند می رفت گویی که قران در زیر تن کس
این صحنه ها را هر کس که می دید نارنجکش را بر سینه می بست
از تن گذشتیم از جان گذشتیم از حق ولی نه
وقتی شلمچه در زیر هر بمب از شیمیایی فریاد می شد
شهر اسیرم تا صفر مرزی با جان فشانی آزاد می شد
ماچون به رختی پربرگ وباریم با تکیه برخاک ما استواریم
در قلب تاریخ تا زنده هستیم از هر تبرزن ترسی نداریم
آتش حریف دریای من نیست چون جامه افزود پرچم تلف کن
در تنگ بادت رزم آوری کرد کز زاوه را پاک از دشمنت کن
هربار دشمن جنگ آوری کرد کارون و اروند زنجیر می شد
سنگر به سنگر همبستگیمان برنده مثل شمشیر می شد...
***********
انفجار خمپاره زمین زیر پامونو به لرزه انداخته بود و همه ما از ترس رفته بودیم ته سنگر تا از ترکش و خمپاره در امان باشیم. اما حسین که حدوداً پانزده ساله بود داشت پوتیناشو در میاورد.
زل زدم بهش که تو این وضعیت که میخوایم راه بیافتیم برا عملیات این چه کاریه که داره انجام میده!!! آستیناش رو بالا زد و جلو سنگر با آب قمقمه وضو گرفت صورت نورانیش مثل یه تیکه بلور زیر نور منورها میدرخشید.
تو اون اوضاع سخت و نفس گیر جلوی در سنگر وایستاد برا نماز، مسئول تیم با عصبانیت گفت: حسین این چه کاریه؟ الان ترکش میخوری... حسین با آرامش خاصی گفت:" شما مسئول مایی ولی اجازه بده این نماز آخرمو قشنگ بخونم!" همه نماز قشنگ حسین رو شب کربلای پنج دیدیم و اما دیگر حسین را تا به امروز کسی ندید.
شهید مفقود الجسد حسین سپهر
السلام ای حضرت سلطان عشق
یا علی موسی الرضا ای جان عشق
السلام ای بهر عاشق سرنوشت
السلام ای تربتت باغ بهشت
ولادت باسعادت سلطان، امیر و ولی نعمت تمام ایرانیان، حضرت رضا (ع) مبارک
.
.
.
.
.
.
برای تبریک گفتن تولد امام رضا(ع) به خودشان میتوانید با این شماره تماس بگیرید:05112003334
*******
این هم یه مولودی زیبا واسه دوستان
اروند میتواند به خزر بریزد
و خزر میتواند به سواحل بوشهر بکوبد
برف اردبیل میتواند در بندرعباس ببارد
و شرجی بندر عباس میتواند عرق یزدیها را در بیاورد
خرمای بم میتواند در منجیل بپزد
و باد منجیل میتواند منارهای اصفهان را بجنباند
باران رشت میتوان بر زابل بریزد
و شنهای زابل میتواند تهران را مدفون کند...
...
من اما مقصدی جز تو نمیتوانم داشته باشم
و فقط مشهد میتواند در پایان این پرواز بیپایان نشسته باشد ...
از کمیته تفحص مفقودین با منزل شهید تماس گرفتند
خانمی گوشی را برداشت.
مثل همه ... موارد قبلی با اشتیاق گفتند که بعد از بیست و چندسال انتظار،
پیکر شهید پیدا شده و تا آخر هفته آن را تحویلشان می دهند.
برخلاف تمام موارد قبلی ،آن طرف خط،خانم فقط یک جمله گفت :
حالا نه.می شود پیکر شهید را هفته آینده بیاورید.؟ . . .
چشمانت را بستی که شرمنده ات نشویم ما...
چشمانت را بستی روی همه گناهان ما...
روی همه ی خطاهای ما
روی جریان های انحرافی
ما هم همین کار را کردیم
چشممان را بستیم روی خون های شهدا...
تنها کارمان،شد کوچه به نامتان زدن...
میدان را به اسمتان گذاشتن...
این شد تمام سهم شما از جنگ...
سهمیه ای هم اگر ماند،شد داغ دل فرزندانتان....
خون شما را بعدا خون دل کردند به سید علی....
خوشا به حالت
بسیجی شدی
بسیجی ماندی
بسیجی زنده شدی...
پ.ن:و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...