بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است

بسم رب الشهدا و الصدیقین

دلم برای یک نفر تنگ است . . .

نمی دانم کجاست. . .

نمی دانم چه می کند. . .

حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم. . .

رنگ موهایش را نمی دانم. . .

لبخندش را هم. . .

فقط میدانم که باید باشد و نیست. . .

آخرین نظرات

۴۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

دعای مادر مستجاب شد . . .


مادر ختم سوره ی واقعه برداشت؛ به این نیت که اگه قراره پسرش شهید بشه، روز عاشورا باشه و گریه

ای که می کنه برای سیدالشهداء باشه!

محمود که رفت منطقه، عکسش رو قاب گرفت و نصب کرد رو دیوار.

روز عاشورا که رسید، مادر هنوز خبر نداشت که محمود شهید شده. نگاه کرد به قاب عکسش که از قبل

آماده اش کرده بود و دست هاش رو رو به آسمان بلند کرد:

" خدایا، هنوز منو قابل ندونستی که دعام رو مستجاب کنی . . . "

**

چند روز بعد دعای مادر مستجاب شد . . .

خبر شهادت محمود رو برای مادر آوردند . . .

۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۷:۰۰

"ما به شما بی حجـابـــ ها چیزی نمی فروشیـــــم"

دخترِ یک آدم طاغوتی بود. یک روز آمد درِ مغازه. یادم نیست چه می خواستــــــ ؛ ولی می دانم چیزی به او نفروخت. دختر عصبانی شد، تهدید هم کرد حتی!

شب با پدرش آمد دم خانه امان.نه گذاشت نه برداشت، محکم زد توی گوشِ محمود! محمود خواست جوابش را بدهد، پدرم نگذاشت. می دانست پدرش توی دم و دستگاه رژیم، برو بیایی دارد. هر جور بود قضیه را فیصله داد.

دختره، دو سه بار دیگر هم آمد درِ مغازه. محمود هم چیزی به او نفروخت که نفروخت؛ می گفت:

"ما به شما بی حجـابـــ ها چیزی نمی فروشیـــــم"


۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۷:۰۰

" محمود! یعنی دیگه تو رو نمی بینم؟ "

شناسنامه اش رو از لب طاقچه برداشت، بازش کرد و خندید؛ بعد شناسنامه رو گذاشت سرجاش.داشت می رفت سومار.

پدر تو راهروی خونه جلوش ایستاد و با ناراحتی گفت: " محمود! یعنی دیگه تو رو نمی بینم؟ "

لبخند همیشگی اش رو نشوند گوشه ی لبش و گفت: " اگه به مادر چیزی نگید . . . خیر . . . "

۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۷:۰۰

اگر مانع اش نمی‌شدیم صبح را به ظهر، ظهر را به شب و شب را در رختخواب به صبح می‌رساند. خیلی بی‌حال بود

۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۰

"فقط بچه شیعه ها میدونن یعنی چی"

لینک نصب پرچم حضرت ابولفضل العباس بر روی گنبد حرم حضرت زینب(س):

http://www.aparat.com/v/pSKYq

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۴۹

صحبت از شکار تانک‌های دشمن بود و هرکس در غیاب آرپی‌جی زن دسته‌ی خودشان، از هنر و شجاعت،‌ دقت و سرعت عمل او تعریف می‌کرد . . .

۳ ۱۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۰

شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است 

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۳۱

 بهترین سیب ها

برادر رزمندۀ شوخ طبعی با ما بود و به دیگران روحیّه می داد. همیشه داخل صندوق میوه ها ( سیب یا پرتقال ) را می گشت، کوچکترین و چروکیده ترین آنها را بر می داشت و می گفت: « به نظر شما این میوه به درد نخور نصیب کیست؟ » همه می گفتند: « نصیب کیسه زباله. » او بلافاصله با دقّت تمام آن را می خورد و می آموخت که بهترین سیب ها برای رزمندگانی است که دیرتر می آیند!

راوی: یزد محمّد خسروی

۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۰

قسمتی از وصیتنامه و خصوصیات شهید اسماعیل محمد ابراهیمی

تاریخ شهادت:۶۱/۲/۱۵

محل شهادت:جبهه فکه

۱ ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۴۶

در یکی از روزهای مردادماه سال 1366، بعد از انجام عملیات نصر7 برادر فتوحی که جانشین تیپ الغدیر بودند برای سرکشی به خط آمده بودند. عده ای از برادران . . .

۱ ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۰