بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است

بسم رب الشهدا و الصدیقین

دلم برای یک نفر تنگ است . . .

نمی دانم کجاست. . .

نمی دانم چه می کند. . .

حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم. . .

رنگ موهایش را نمی دانم. . .

لبخندش را هم. . .

فقط میدانم که باید باشد و نیست. . .

آخرین نظرات

۴۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

مامور آمار: سلام مادر، از سازمان آمار مزاحم میشم، شما چند نفرید؟
مادر سرشو پایین میندازه وسکوت میکنه بعد میگه: میشه خونه ما بمونه برای فردا؟ مامور: چرامادر؟
مادر: آخه شاید فردا ازپسرم خبری برسه
شادی روح شهدای گمنام صلوات

۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۰

اخوی شفاعت یادت نره :

مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم ولی نشد. فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب با عجله و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است. کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازی کردن. نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیستجز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادنخداحافظ! اخوی اگه شهید شدی شفاعت یادت نره!

۱ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۰۸

یه دوشیکا خیلی بچه هارو اذیت میکرد.هرکی بلند میشد که بزنتش یا میترسید یا تیر میخورد.

داشتم دیوانه میشدم آخه بچه ها باید رد میشدن

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۰

دشمنان جمهوری اسلامی ایران باورهای سیاسی و دینی و نیز عادات حسنه ملت ما را با تکیه بر ابزارهای فرهنگی هدف گیری کرده اند.
رهبر معظم انقلاب: من دارم می بینم صحنه رو...

می بینم تجهیز رو...می بینم صف آرایی ها رو...

می بینم دهان های با هقد و غضب گشوده شده و دندان های با غیظ فشرده شده رو...

علیه انقلاب و علیه امام و علیه همه این آرمان ها و علیه همه کسانی به این حرکت دل بسته اند چه بکنم اگر کسی نمی بینه؟

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۰

 - اولین بار که لیلا پرسید: مامان چند سال با هم زندگی کردید؟توی دلم گذشت سی سال،چهل سال.

ولی وقتی جمع و تفریق میکنم،میبینم دو سال و چند ماه بیشتر نیست.باور نمیشه.

-ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر میزند.گفت:پیش زن های دیگه ام. گفتم چی؟

گفت:نمی دونستم چهارتا زن دارم؟

دیدم شوخی میکند.چیری نگفتم.گفت:جدی میگم.من اول با سپاه،بعد با جبهه،بعد با شهادت،آخرش هم با تو ازدواج کردم.

-وضع غذا پختنم دیدنی بود.براش فسنجان درست کردم.چه فسنجانی!

گردوها را درسته انداخته توی خورش.آن قدر رب زده بودم که سیاه شد.برنج هم شور شور بود.

نشست سر سفره.دل تو دلم نبود.غذایش را تا آخر خورد.بعد شروع کرد به شوخی کردن که چون تو قره قروت دوست داری،به جای رب قره قروت ریخته ای توی غذا چند تا اسم هم برای غذایم ساخت،ترشکی،فسنجون سیاه.

آخرش گفت:خدا رو شکر .دستت درد نکنه

 

برگرفته از صحبتهای همسر شهید

۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۰

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته

اگر از احوالات اینجانب و همراهان خواسته باشید ملای نیست جز بی حضوری شما.اینجا هوا معتدل است.نه شب داریم نه سرما و نه گرما.قرآن می خوانیم و بالا می رویم. باغ ها پر میوه است و پرندگان می خوانند.

۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۰

ما کجا اینا کجا

((خیلی ها دیر آمدن زود رفتن))

درخواست دادم واسه نیرو،یه بسیجی لیسانس فرستادن .

۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۰۰